تاريخ : پنجشنبه بیستم بهمن ۱۴۰۱ | 3:40 | نویسنده : مریم

نمیدانم

شما هم مثل من هستید یا نه

ناگهان چیزی از گذشته ام‌ در ذهنم جرقه میزند

و دلم تنگ میشود و...

میروم سراغش

شاید کتابی باشد

صفحه مجازی دوستی

چند خط دست خطی

یا پیام های بایگانی شده انتهای انتهای لیست پیام های تبلیغاتی

گاهی میروم و میگردم و دست خالی برمیگردم

و گاهی هم

دستم را میکشم روی عکس های قدیمیمان

شاید اصلا عکسی نباشد

با چشمی بسته

یا چشمی باز میبینمش که ایستاده انجا

در آن برف زمستانی

دستم را میکنم توی جیب کاپشن چرمش

و او هم دستش را میکند درون همان جیب و دستم را میگیرد

یا میبینم من هستم

بعد از پایان کلاس زبان

زنگ میزنم به او که خانه شان تنهاست

گوشی را برمیدارد

میگویم و میگویم

گوش میدهد و گوش میدهد

میرسم به پارک محلی کوچک سر سه راه

بساطم را میگذارم کنارم و باز میگویم و میخندم

نگاه متعجب رهگذران واردارم میکند بلند شوم

می ایستم و

با سختی کتاب های بزرگ زبانم را در دست جا می‌دهم

کیفم روی دوشم

روسری را روی سرم میزان میکنم

و باز گوشی را میگیرم کنار صورتم و...

انقدر حرف میزنم

تا برسم به خانه

چند چهار راه را میگذرم یا چند ایستگاه اتوبوس را مهم نیست

پا به پای خودم راه میروم

دوست دارم بدانم تو هم با من آن راه ها را می آیی؟

آخر میگویند قاتل همیشه به محل جرم باز میگردد!