تاريخ : جمعه دوازدهم آبان ۱۴۰۲ | 22:49 | نویسنده : مریم

چند وقتی بود خیلی غمگین بودم

درد در دست

و غم در ذهن

و یاد خاله که مدام توی سرم میچرخید

یاد دست های زخمیش

یاد پاهایش

یاد اینکه چقدر به او سخت گذشت

و چقدر زود رفت

اما امروز بهترم

درد کمتر است

گاهی ترس قبل از نابودی مارا نابود میکند

الان فکر میکنم که شاید اصلا آن بیماری نباشد

شاید...

چقدر زود خودم را داشتم میکشتم پیش از آن که بمیرم

ترس تو را فلج میکند

تا زودتر تسلیم شوی

به چیزی که شاید حتی توان تسلیم کردنت را ندارد!