تاريخ : پنجشنبه دوازدهم بهمن ۱۴۰۲ | 14:39 | نویسنده : مریم

هرچه بزرگتر میشوم

انگار

بریده تر میشوم...

از هرچه مرا آسیب میزند

فرقی نمیکند

یک فیلم ترسناک باشد

یا یک موسیقی غم انگیز

یا یک دوست که مرا مدت هاست نادیده میگیرد

دست میبرم و ناگهان آن چیز آن کس یا هرچه هست را پس میزنم و از خودم دور میکنم

فرق نمیکند چقدر عزیز هستی یا چقدر نزدیک

مادری یا پدر

عشقی یا دوست

کافی است سوهان روح شوی

تا ببینی که ناگهان همان موجودی که تا دو دقیقه قبل خیره در چشمانت میخندید

چهره در هم کشیده دور میشود

نمیدانم خوب است یا بد

اما طاقتم طاق است

نیازی به غم های بی مورد ندارم

هر چه بودم و هرچه کردم

تمام آنچه بوده است که در آن لحظه فکر میکردم صحیح و دوست داشتنی است

اشتباه یا درست تمام توان و دانسته من را در بر داشته

پس من به کسی یا چیزی برای ماندن ، بودن و شنیدن بدهکار نیستم

خوب یا بد

من دیگر من قدیم نیستم